Monday, June 30, 2014

داستان فوت فتیش: بردگی میثم



من مشغول بوسيدن پاي سرورم شدم و روي پاهاي سرورم را در حالي كه اون ميخنديد و لذت ميبرد بوسيدم .

بعد كف پاهاي ميسترس را با احترام روي صورتم گذشتم و بوسيدم.چند دقيقه اي مشغول بوسيدن پاهاي ميسترس بودم كه اون گفت: حالا پاهام را ماساژ بده ومن مشغول ماساژ دادن پاهاش شدم. مدتي گذشت. ميسترس گفت: برده جورابام را در بيار و پاهام را ليس بزن. من هم بلا فاصله اطاعت كردم و جورابهاي ميسترس را در آوردم و شروع به ليس زدن پاي سرورم كردم.بعدش انگشتهاي پا هاش را دونه دونه بوسيدم و

كف پاي سرورم را ليس زدم. سرورم پاشون را روي شونه ام گذاشت و دستور داد كه اون يكي پاش را ليس بزنم و من هم اطاعت كردم.مدتي مشغول ليس زدن پاي ميسترس و تميز كردن اونها بودم.تا سرورم اجازه دادند اون كار را تموم كنم.

...
به من گفت : برده زير پاهای من بخواب. من سريع زير پای ميسترس خوابيدم و ميسترس پاهاش را روی صورتم گذاشت و گفت :حالا ميتونی موقعی که با تلفن صحبت میکنم زير پایی من باشی.ميسترس مشغول صحبت با تلفن شدند.ومن هم زبر پاهاش بودم.در حين صحبت ميسترس با انگشتهای پاش با لبهای من بازی ميکرد. ميسترس صحبتش را با تلفن تمام کرد.

این داستان جالب و شهوت  ا نگیز رو در وبلاگ   پا بخونید

No comments: