Sunday, November 20, 2011

داستان: جوراب معلم زبان

کفشاشو گذاشتم کنار، یه پاشو گذاشت رو شونم اون یکی رو هم روی صورتم میکشید، چه بویی!!!!! چه لطافتی!!!.. با گوشه چشمش منو نگاه میکرد ابروهاشو مینداخت بالا، شروع کردم به لیسیدن کف پاش، انقدر لیس زدم که دیگه صداش درومد، میخندید اما اینبار با صدای بلند!!. قسمت مشکی پنجه جوراب کلا تو دهنم بود آبم همون لحظه دراومد، با اون پاش ساق پایی که تو دهنم بود رو نوازش میداد، ساق پاشو با دو تا دستم گرفتم و گذاشتم بالا سر کامران کوچولو. انگشتای دستمو حلق کردم دور پاش و از نک شست تا پاشنهرو نوازش میدادم از بس که همین طوری داشتم روی پاها و کفرو نوازش میدادم جوراب و دستام داغ کردند. جای همه فوت فتیشها اونجا خالی بود. خانم دستاشو برد زیر دامن و کش جورابشو گرفت و جورابُ دراُورد. اون یکیرو هم همین طور بعد
جورابارو مچاله کرد گذاشت تو دهنم، چون جورابه ساق بلند بودند، حجمشون هم بیشتر بود داشتم خفه میشدم اما بوی جوراب و طعمش به من آرامش میداد.
چه پاهای سفیدی چه ناخنایی. بعد چنه دقیقه جورابارو از دهنم دراُورد خیس خالی شده بودند تاشون کردم و گذاشتم توی کلاسُرم. شست پاش چقدر خوشگل بود پاشنه پارو گذاشت تو دهنم. من دیگه کنترلمُ از دست دادم بدنم به کلی شل شده بود و دیگه خودتون بهتر میدونید...
داستان کامل رو در اینجا بخونید

No comments: