Tuesday, October 11, 2011

یک داستان فوت فتیشی زیبا: آرزوی دیرینه

آرزوی دیرینه

لحافو از رو پاهاش زدم کنار . نشستم و نیم ساعتی فقط بوسیدم و بوسیدم . آی بوسیدم . آی که خالی خالی شده بودم . یکی از بهترین روزای زندگیم بود . اونم نامردی نکرد و جمب نخورد . البته سرش زیر لحاف بود و منو نمی دید وگرنه که واویلا بود . اما حالا سارا کلاس اول دبیرستان بود . پاهاش هم بزرگ شده بود . نازتر شده بود . ... چند تا از انگشتای پاهای سیمین از زیر لاحاف بیرون زده بود . داشتن بهم چشمک می زدن . دستمو به طرفشون دراز کردم . انگشت دستم خورد به کنار انگشت کوچیکه ی پاش . جایی که من عاشقش بودم . لحافو کامل زدم کنار . سیمین چقدر ناز خوابیده بود . چشمام به تاریکی کاملا عادت کرده بودن . پاهای سیمین وحشتناک زیبا بود . سفید سفید . انگاری می درخشیدن . راستش دست کمی از پاهای خواهر و مادرش نداشت که خیلی هم بهتر بود . لبمو چسبوندم به قوس کف پاش و فشار دادم . انگشت شستش درست وسط پیشونیم بود و پاشنه ش هم روی نوک چونه م . همچین پاهاش کوچولو موچولو هم نبودن .... بوسیدنو شروع کردم . اول دوتا لبمو غنچه کردم و با فشار چسبوندم به وسط سینه ی کف پاش . یه ماچ گنده ی بی صدا . ماچ دوم هم پشتبندش اومد . سوم و چهارم و پنجاهم هم اومدن . حالا میبایست کل پاهاش و با لبام اسکن می کردم . نوبت انگشتای پاش بود . لبمو چسبوندم به همون کنار انگشت کوچیکش . راستش اصلا دلم نمی خواست لبمو ازش جدا کنم . ولی جدا کردم و یه ده تا بوسه ی ریز و گل گلی از همون جا چیدم . کنار پاشو ادامه دادم و تا پاشنه ی گردش اومدم . بصورت نیم دایره کل دور پاشنه شو بوسیدم . رفتم زیر پاشنه ش . اونجا رو هم پر بوسه کردم . سیمین خواب خواب بود . نمی دونست که داره مثل یه فرشته پرستیده می شه . ای کاش می دونست . دوباره رفتم سراغ انگشتای پاهاش . هرکدومشونو سه بار بوسیدم . زیر و روشونو . تند تند پاهاشو عوض می کردم و خلاصه لبام از هر دوتا پا بی نصیب نمی موند . رفتم روی سطح پاش . صاف صاف بود . سفید سفید .
داستان رو به طور کامل اینجا بخونین

No comments: